جدول جو
جدول جو

معنی سنگ سرک - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ سرک(سَ سَ رَ)
دهی است از دهستان راستوپی بخش مرادکوه شهرستان شاهی. دارای 380 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
سنگ سرک
از توابع تنکابن، از توابع دهستان خانقاه پی قائم شهر، قله ای به ارتفاع، ۰۵۰متر در کلاردشت، از توابع دهستان بیرون.، از دهستان بیرون بشم نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ ساو
تصویر سنگ ساو
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
زمین یا خیابان و کوچه که در کف آن تکه های سنگ را پهلوی هم چیده و هموار کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ آهک
تصویر سنگ آهک
سنگی سفید که از آن آهک تهیه می کنند، آن را در کوره های مخصوص تا ۹۵۰ درجۀ سانتی گراد حرارت می دهند تا آهک به دست آید، کربنات کلسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ محک
تصویر سنگ محک
محک، سنگی که طلا یا نقره را به آن می مالند و عیار آن ها را آزمایش می کنند، وسیله ای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی، سنگ زر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ سماک
تصویر سنگ سماک
سنگ سماق، سنگی سخت که خوب صیقل می گیرد و به رنگ های سرخ، سبز، قهوه ای یا خاکستری در می آید و برای ساختن ستون های سنگی و مجسمه و اشیای دیگر به کار می رود، گاه در آن ریزه های کوارتز و فلدسپات نیز دیده می شود، پرفیر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ خوَرَ / خُرَ)
رجوع به سنگخوارک شود
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ کَ / کِ)
فنی از فنون کشتی و آن پای خود را به عضوی از اعضای حریف بند کردن و به زور کشیدن است. (غیاث) :
پا بکش ای صنم از بزم رنود و اوباش
لنگ سرکش ز حریفان مخور و غالب باش.
میرنجات (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ سَ رَ)
نام مرغی است که سر او سرخ میباشد و او را بعربی حمّره خوانند. (برهان) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
سنگ ساینده:
گهی جانور بد رونده ز جای
بسینه زمین در بتن سنگسای.
اسدی.
زهر بقعه شدندی سنگ سایان
بماندندی در او انگشت خایان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سَ)
قوسی گوید: نزد درویشان اهل طریق اصطلاحی است که هرکه بی طریقی کند او را سنگ سبو کنند و آن چنان است که مجلسی دارند و نقیب و سایر اهل طریق نشینند و شخص مجرم را سبویی از ریگ پر کرده در گردن آویزند و در مقابل ایستاده دارند تا وقتی که جرم او را عفو کنند. (آنندراج). وجه اشتقاق عامیانه. رجوع به سنگ صبور شود، سبد پر از سنگریزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سُ مَ / مِ)
سنگی که از آن سرمه سازند و این ترجمه اثمد است. (آنندراج). کحل. (منتهی الارب). اثمد. (نصاب الصبیان). توتیا. (صراح اللغه). سنگ انتیمون و اثمد. (از ناظم الاطباء) : و کانهای گوگردو زاج و سنگ سرمه (در طبرستان). (تاریخ طبرستان).
سنگ سرمه چونکه شد در دیدگان
سنگ بینایی شد اینجا دیده بان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سُ)
رجوع به سنگ سماق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ مِ / مَ حَ)
سنگی سیاه و سخت که طلا و نقره را بدان امتحان کنند. (ناظم الاطباء) :
از دل مپرس نیک و بدهر سرشت را
آئینه ست سنگ محک خوب و زشت را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ نَ مَ)
نوعی از نمک که از کان برمی آید و به نمک سنگ شهرت دارد. (آنندراج) :
بشور خاست ز دل نامۀ همیشۀ ما
مگر بسنگ نمک شد شکست شیشۀ ما.
محسن تأثیر (از آنندراج).
ز سوز دل نبودهیچ کام خام مرا
پزد ز آتش سنگ نمک طعام مرا.
شوکت بخاری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
بخیل. ممسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ممدوح بماندند دوسه بارخدایان
زین تنگدلان، تنگ دران، تنگ سرایان.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
رجوع به تنگ بار و تنگ در و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ رَ)
دهی است از دهستان میانرود بخش مرکزی شهرستان ساری با 690 تن سکنه. آب آن از رود خانه نکا و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ سُ)
دهی است ازبخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در نوزده هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد، نزدیک مرز افغانستان. ناحیه ای است واقع در جلگه گرم و معتدل. صد تن سکنه دارد. فارسی و بلوچی زبانند. از رود خانه هیرمند مشروب میشود. محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
دهی از دهستان رودبشار است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سُ)
نوعی از سنگ نرم که در بعضی بلاد هندوستان بهم رسد و نوعی از آن سفید هم باشد و آنرا در عرف هند بانسی خوانند و سرخ نرم تر از سفید بودن و معدن هر دو یکی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگخورک
تصویر سنگخورک
سنگ خوارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ برق
تصویر سنگ برق
درخش سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ محک
تصویر سنگ محک
سنگ زر زرسنجه زرسنجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ سرک
تصویر سرخ سرک
یکی از گونه های سهره است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ فرش
تصویر سنگ فرش
((سَ نْ. فَ))
زمینی که روی آن را با سنگ مفروش کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
نام محلی در ناییج نور، از دهستان بالا خیابان لیتکوه بخش
فرهنگ گویش مازندرانی
پل سنگی بر روی رودها و نهرها، نام مرتعی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نان خورشتی از سیر، تخم مرغ، زردچوبه، فلفل، سبزی الزوی خشک، نان
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی سنگی کارگاه بافندگی سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان بهشهر، از توابع دهستان میان دورود ساری، چکش چوبی که دنده های آهنی به آن وصل است و برنج را می کوبد
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که از داماد به عنوان شیرینی گیرند
فرهنگ گویش مازندرانی